اولین روز
امروز صبح 12/9/90 ساعت 30/8 با بابا حامد از زیر قرآن ردت کردیم که همیشه محافظت باشه وبا خاله زهرا رفتیم مهد و ثبت نامت رو انجام دادیم خاله پریسا تو رو برد تو اتاق مخصوص بچه های نوپا و تو خیلی آروم باهاش رفتی و دیگه هم نیومدی بیرون و مشغول بازی شدی اما من آنقدر گریه کردم که خاله های مهد همه ناراحت شدن و به داشتن منو آروم می کردن به جای تو اما خدا رو شکر می کنم که به تو سخت نگذشت امیدوارم ساعتهای که اونجا هستی بهت خوش بگذره و آروم باشی خیلی دوستت دارم کیمیییییییییا
نویسنده :
فرحناز
15:29