کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

هدیه آسمانی

خاطرات مشهد

1390/4/5 10:52
نویسنده : فرحناز
484 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روز رفتن به مشهد رسید و من و تو دوشنبه غروب رفتیم تهران و سه شنبه صبح به سمت مشهد پرواز کردیم و ساعت 8.30 رسیدیم و رفتیم به هتل کوثر برای اقامت سه روزه مون .بعد از اینکه یکم خوابیدیم و حمام کردیم رفتیم برای زیارت اولین لحظه که وارد حرم شدیم تو انقدر ذوق کردی چون یک فضای باز و بزرگ و کلی جمعیت آنجا دیدی.بعد از این که زیارت نامه رو خوندم تو رو تو بغلم گرفتم و  بردمت جلوی ضریح امام رضا (ع) از نزدیک زیارت کردی و به ضریحدستای کوچو لو و نازت رو زدی امیدوارم همیشه خدا و ائمه همراهت باشن و در سایه /آنها سالیان سال زندگی با برکت و خوبی داشته باشی .روز دوم هم یک کم تب کردی و حالت بد شد و مامانی هم سر درد شدید داشت برای همین بیشتر تو هتل موندیم و شب واسه نماز رفتیم حرم اونجا تو کلی با بچه ها بازی کردی و چهار دست و پا واسه خودت تو حیاط می گشتی  و گاهی هم سعی می کردی سر پا های کوچولوی نازت وایسی (الهی من واسه پاهای کوچولوت بمیرم ) .روز سوم با هم رفتیم که کبوتر های حرم رو ببینیم که یک دفعه مامانیت بغض کرد یاد بابا ساقی افتاد که وقتی اولین بار منو برده بود مشهد به مامانم گفته بود بریم کبوتر ها رو نشون دخترم بدم حالا بعد از سی ودو سال منم همون جمله و کار رو با تو تکرار کردم .راستی یادم رفت بگم که هر دو روز با هم رفتیم رستوران حضرت غذا رو اونجا خوردیم .بالاخره بعد از ظهر پنج شنبه از هتلخارج شدیم و رفتیم خونه مهری خانم (فامیل خاله کبری) و اونجا کلی با نوه مهری خانم بازی کردی  و همینطور با طوطی کوچولو شون که اسمش حنا بود و اونم دسته تو یک گاز کوچولو گرفت و تو گریه کردی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)