کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

هدیه آسمانی

ماموریت کاشان

1390/8/9 12:31
نویسنده : فرحناز
570 بازدید
اشتراک گذاری

برای اولین با ر اول آبان  من مجبور شدم یک شب تنهات بزارم و برم ماموریت کاشان واسه بازدید از کارخانه باریج اسانس خیلی اذیت شدم دلم واست تنگ شده بود مخصوصا شب موقع خوای شیر تو سینهام جمع شده بود و دور از تو یکم تب کردم و با وجو اینکه تو نبودی بازمنتونستم بخوابم دایی محمت چنئد تا mms ازت فرستائد واسنم که تو بازی می کردی ولی دلم آروم نبود به دوستم صدیقه گفتم که شب بمونه پیش مامان اینا تا اگه تو نصف شب شیر خواستی بهت بده که اذیت نشی و اعصابت خراب نشه اونم موند و تو حسابی کلافه کرده بودیش آنقدر که شیر خورده بودی شب .

شب بعد که من اومدم از راه که رسیدم از پائین پله ها صدای منو که شنیدی همچین ذوق کردی و بعد نیم ساعت شیر خوردی و خوابیدی اما بعد یک ساعت دوباره بیدار شدی و تا شش صبح همینطور شیر خوردی جیگر مامان

دددددددووووووسسسسستتتتتت  دارررررررررممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صدف
9 آبان 90 13:20
کاش میبردیش با خودت