کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

هدیه آسمانی

نفسم

  امروز ۱۸/۱۱/۸۹ ساعت ۱۲ تازه این  و بلاگ رو برای دختر گلم باز کردم ...
19 ارديبهشت 1390

جشن دایی

سلام دختر گلم روز دوشنبه  همزمان با تولد رسول اکرم و بنیانگذار مذهب شیعه امام جعفر صادق (ع) برای عقد دایی محمد با بابا حامد رفتیم تهران بهمون کلی خوش گذشت توی شیطون کلی اونجا از دایی و مامان بزرگ و خاله دلبری کردی وبرای اولین بار اونجا خودت رو روی باسنت به سمت جلوکشوندی تا وسایل بازی رو  برداری آنقدر ما همه ذوق کردیممممممم موقع برگشت از تهران من و تو با هواپیما اومدیم و اونجا دکتر خانی پور رو دیدیم (رئیس قبلی مامان) و تو این هفت ماه وقتی سوار شدیم موقع بلند شدن گریه نکردی ولی  برای اولین بارواااااای ی ی ی ی موقع فروددیگه من نتونستم تورو ساکت کنم آنقدر که گریه کردی و شیرم نمی خوردی   ...
19 ارديبهشت 1390

لالایی

لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره توی چشمون درویشش نگاهی مهربون داره لالایی های ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالایی و خوش باش که عمر غصه کوتاهه ...
3 ارديبهشت 1390

تولد مامان

هیجدهم فروردین روز تولد مامان بود و تو امسال تو بغلم بودی و با هم کلی شادی کردیم البته مادر جون و خاله و یکی از دوستای بابا هم (شاهرخ)با خانوادش اومده بودن بابا هم زحمت کشیده بود کباب ترش و کوبیده واسه شام درست کرده بود .خوشحالم که شماهارو کنارم دارم . راستی کیمیا جونپرستار اولت دیگه از پاندهم فروردیننیومد و چند روزی مامان خاتم و بابای تو رو نگه داشتن تا ما تونستیم یک پرستار جدید برات پیدا کنیم و اسم پرستارت مریم جونه که بیست و چهار سالشه و قراره ازاول اردیبهشت بیاد و از تو مراقبت بکنه گله مامان امیدوارم که دوستش داشته باشی سعی کردم که یکی باشه که با تو خوبباشه و تو رو دوست داشته باشه البته تو انقدر ناقلا بودی که همون اولین دفعه که اومد ص...
19 فروردين 1390

عسل مامان

عشق مامان دیگه کاملا من و می شناسی و الان دو سه روز که وقتی از اداره بر می گرد م حتی اجازه نمی دی لباسام رو در بیارم تا ازت فاصله می گیرم شروع به گریه می کنی الهی مامان واست بمیره نفسم .دلم می خواست شرایطی درست می شد که تنهات نذارم باور کن واسه خودمم دوری از تو خیلی خیلی سخت و ناراحت کننده است آخه می دونی تو این شهر غریب من غیر از تو و باباحامد کسی رو ندارم و به عشق شما دوتا اینجام ...
9 اسفند 1389