کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

هدیه آسمانی

عسل مامان

عشق مامان دیگه کاملا من و می شناسی و الان دو سه روز که وقتی از اداره بر می گرد م حتی اجازه نمی دی لباسام رو در بیارم تا ازت فاصله می گیرم شروع به گریه می کنی الهی مامان واست بمیره نفسم .دلم می خواست شرایطی درست می شد که تنهات نذارم باور کن واسه خودمم دوری از تو خیلی خیلی سخت و ناراحت کننده است آخه می دونی تو این شهر غریب من غیر از تو و باباحامد کسی رو ندارم و به عشق شما دوتا اینجام ...
9 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام دختر گلم روز یکشنبه ۲۴/۱۱/۸۹ شب دو تایی با هم رفتیم جشن زنانه توی رشت کلی به جفتمون خوش گذشت و تو کلی با اون دستای کوچولوت نا نای کردی عسلم راستی یادم رفت بگم آن شب قرعه کشی هم کردن از کارتهای ورودی و تو با شماره ۷۶ برنده شدی . ...
30 بهمن 1389

خواب

دختر گلم دیشب خیلی خوب خوابید  منم تونستم استراحت کنم ودلم می خواست دخترمو یه عالمه ماچچچچچچچچچشششششش کنم بر خلاف روزای قبل داشتم می آمدم خواب خواب بودی   ...
24 بهمن 1389

بدون عنوان

  چهارشنبه ۲۰/۱۱/۸۹ با هم دوتایی رفتیم پیش دکتر ت(فاطمه شاداب) که معاینه ات کنه دکتر گفت همه چیز خوبه وزنت ۲۰۰/۹ بود و قدتم ۷۶ ازم پرسید غذا خوردنت چطوره گفتم که تو به هیچ غذایی جواب رد نمی دی و هر چی بهت بدم می خوری قربون غذا خوردنت برمم م م م م دکتر دو تا مرواریدتم دید و گفت که از این به بعد میتونم بهت زرده تخم مرغم بدم بعدشم گفت که باید دس دسی و سر سری رو باهات تمرین کنم دختر گلم روز پنج شنبه صبح مامانی واست آش دوندونی درست کرد و به همه داد که  راحت تر مرواریدای کوچولوت در بیاد  . پنجشنبه من و تو به همراه صدیقه و شوهرش و دختر تو راهشون رفتیم سومین نمایشگاه کودک و سرگرمی اونجا برات خیلی جالب بود کلی ذوق کرده بودی...
24 بهمن 1389

تنها

دختر گلم امروز سه شنبه ۱۹/۱۱/۸۹ من مجبور شدم تو رو بیارم اداره پرستارت مریض بود و منم که کسی رو نداشتم تو عسلم رو نگه داره امید وارم که زیاد اذیت نشی و نگی من مامان بدی هستم از همان اولین روزای تولدت که تو رو تو درونم احساس کردم دائم نگران سلامتیت بودم آخه تمام مدت کار من با مواد شیمیایی بود الانم که یه جور دیگه الهی مامان واسه تو فرشته قشنگش بمیره
19 بهمن 1389
1