کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هدیه آسمانی

لالایی

لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره توی چشمون درویشش نگاهی مهربون داره لالایی های ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالایی و خوش باش که عمر غصه کوتاهه ...
3 ارديبهشت 1390

تولد مامان

هیجدهم فروردین روز تولد مامان بود و تو امسال تو بغلم بودی و با هم کلی شادی کردیم البته مادر جون و خاله و یکی از دوستای بابا هم (شاهرخ)با خانوادش اومده بودن بابا هم زحمت کشیده بود کباب ترش و کوبیده واسه شام درست کرده بود .خوشحالم که شماهارو کنارم دارم . راستی کیمیا جونپرستار اولت دیگه از پاندهم فروردیننیومد و چند روزی مامان خاتم و بابای تو رو نگه داشتن تا ما تونستیم یک پرستار جدید برات پیدا کنیم و اسم پرستارت مریم جونه که بیست و چهار سالشه و قراره ازاول اردیبهشت بیاد و از تو مراقبت بکنه گله مامان امیدوارم که دوستش داشته باشی سعی کردم که یکی باشه که با تو خوبباشه و تو رو دوست داشته باشه البته تو انقدر ناقلا بودی که همون اولین دفعه که اومد ص...
19 فروردين 1390

عسل مامان

عشق مامان دیگه کاملا من و می شناسی و الان دو سه روز که وقتی از اداره بر می گرد م حتی اجازه نمی دی لباسام رو در بیارم تا ازت فاصله می گیرم شروع به گریه می کنی الهی مامان واست بمیره نفسم .دلم می خواست شرایطی درست می شد که تنهات نذارم باور کن واسه خودمم دوری از تو خیلی خیلی سخت و ناراحت کننده است آخه می دونی تو این شهر غریب من غیر از تو و باباحامد کسی رو ندارم و به عشق شما دوتا اینجام ...
9 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام دختر گلم روز یکشنبه ۲۴/۱۱/۸۹ شب دو تایی با هم رفتیم جشن زنانه توی رشت کلی به جفتمون خوش گذشت و تو کلی با اون دستای کوچولوت نا نای کردی عسلم راستی یادم رفت بگم آن شب قرعه کشی هم کردن از کارتهای ورودی و تو با شماره ۷۶ برنده شدی . ...
30 بهمن 1389

خواب

دختر گلم دیشب خیلی خوب خوابید  منم تونستم استراحت کنم ودلم می خواست دخترمو یه عالمه ماچچچچچچچچچشششششش کنم بر خلاف روزای قبل داشتم می آمدم خواب خواب بودی   ...
24 بهمن 1389

بدون عنوان

  چهارشنبه ۲۰/۱۱/۸۹ با هم دوتایی رفتیم پیش دکتر ت(فاطمه شاداب) که معاینه ات کنه دکتر گفت همه چیز خوبه وزنت ۲۰۰/۹ بود و قدتم ۷۶ ازم پرسید غذا خوردنت چطوره گفتم که تو به هیچ غذایی جواب رد نمی دی و هر چی بهت بدم می خوری قربون غذا خوردنت برمم م م م م دکتر دو تا مرواریدتم دید و گفت که از این به بعد میتونم بهت زرده تخم مرغم بدم بعدشم گفت که باید دس دسی و سر سری رو باهات تمرین کنم دختر گلم روز پنج شنبه صبح مامانی واست آش دوندونی درست کرد و به همه داد که  راحت تر مرواریدای کوچولوت در بیاد  . پنجشنبه من و تو به همراه صدیقه و شوهرش و دختر تو راهشون رفتیم سومین نمایشگاه کودک و سرگرمی اونجا برات خیلی جالب بود کلی ذوق کرده بودی...
24 بهمن 1389