کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هدیه آسمانی

اولین نماز

یادم رفت یگم تو مشهد روز آخر واسه نماز ظهر که رفته بودیم تو یکدفعه دستاتو بردی دم گوشت مثل الله اکبر در نماز بهد هم سر توخم کردی ب حالت سجده انگار می خواستی نماز بخونی فدای چشمات بشم فرشته پاک و کوچولوی من وقتی این صحنهروواسه بابا حامدت فرستادم کلی ذوق کرد و قربون صدقت رفت که دختر گله بابایی .راستی کیمیا می خواستم بهت بگم که بابات واقعا عاشقانه تو رو دوستداره و به قولخودش هر روز داره بیشتر عاشقت می شه امیدوارم همیشه سایه پدرت بالاسرت باشه و در کنارت باشه و از حمایت هم برخوردار باشید و منم در کنار شما دوتا واقعا هر دوتاتون رو دوست دارم .
5 تير 1390

پرواز first class

وقتی داشتیم از مشهد برمی گشتیم پرواز سه ساعت تاخیر داشت و به همین خاطر تو کلافه شده بودی و وقتی تو هواپیما سوار شدیم بی قراری کردی و من تو رو بردم تو قسمت نماز خانه هواپیما نگه داشتم ولی موقع فرود تو خوابیده بودی و من نمی تو نستم تو رو ببرم سر جامون برای همین سر مهماندار هواپیما اومد و ما رو برد قسمت جلوی هواپیما و شما در قسمت firstclass  نشستی خانم خانمای من  
5 تير 1390

خاطرات مشهد

بالاخره روز رفتن به مشهد رسید و من و تو دوشنبه غروب رفتیم تهران و سه شنبه صبح به سمت مشهد پرواز کردیم و ساعت 8.30 رسیدیم و رفتیم به هتل کوثر برای اقامت سه روزه مون .بعد از اینکه یکم خوابیدیم و حمام کردیم رفتیم برای زیارت اولین لحظه که وارد حرم شدیم تو انقدر ذوق کردی چون یک فضای باز و بزرگ و کلی جمعیت آنجا دیدی.بعد از این که زیارت نامه رو خوندم تو رو تو بغلم گرفتم و  بردمت جلوی ضریح امام رضا (ع) از نزدیک زیارت کردی و به ضریحدستای کوچو لو و نازت رو زدی امیدوارم همیشه خدا و ائمه همراهت باشن و در سایه /آنها سالیان سال زندگی با برکت و خوبی داشته باشی .روز دوم هم یک کم تب کردی و حالت بد شد و مامانی هم سر درد شدید داشت برای همین بیشتر تو هتل م...
5 تير 1390

زیارت

امروز صبح وقتی اومدم سر کار مامانی زنگ زدگفت برای روز سه شنبه بلیط هواپیما گرفته با هم بریم مشهد خیلی خیلی خوشحالم که داریم با هم می ریم زیارت آخه من چهار ساله که نرفتم مشهد و الانم واسه سالم به دنیا اومدن تو به خاطر مواد آزمایشگاهی نذر داشتم پیش امام رضا که واسه تو عزیز دلم گوسفند هدیه بدم که حالامی رییم و منم نذرمو قبل از یک سالگیت ادا میکنم . ...
7 خرداد 1390

نفسم

  امروز ۱۸/۱۱/۸۹ ساعت ۱۲ تازه این  و بلاگ رو برای دختر گلم باز کردم ...
19 ارديبهشت 1390

جشن دایی

سلام دختر گلم روز دوشنبه  همزمان با تولد رسول اکرم و بنیانگذار مذهب شیعه امام جعفر صادق (ع) برای عقد دایی محمد با بابا حامد رفتیم تهران بهمون کلی خوش گذشت توی شیطون کلی اونجا از دایی و مامان بزرگ و خاله دلبری کردی وبرای اولین بار اونجا خودت رو روی باسنت به سمت جلوکشوندی تا وسایل بازی رو  برداری آنقدر ما همه ذوق کردیممممممم موقع برگشت از تهران من و تو با هواپیما اومدیم و اونجا دکتر خانی پور رو دیدیم (رئیس قبلی مامان) و تو این هفت ماه وقتی سوار شدیم موقع بلند شدن گریه نکردی ولی  برای اولین بارواااااای ی ی ی ی موقع فروددیگه من نتونستم تورو ساکت کنم آنقدر که گریه کردی و شیرم نمی خوردی   ...
19 ارديبهشت 1390